نوشتن چون خون در رگ هایم می جوشد اما من چون نگهبانی بی رحم با پتکی به دست، سرکوبش می کنم.
تلاشم اما برای ننوشتن بیهوده است و عاجز. نوشتن برای من چون خورشید است برای درخت، چون باران برای گیاه نحیف باغچه، چون کتاب است برای ذهن.
مینویسم این بار به امید شفای نوشتن... به امید رهایی...