سـارا اَنــار دارد!

سـارایِ کوچک دبستانی!

ما اهل کجاییم؟!

هر روز یه ایده جدید، یه فکر جدید، یه تلنگر درست و حسابی

من هر روز از صبحی که ییدار میشم تا شبی که میخوابم گم شدم میون حجم انبوهی از اینها، دلم میخواست انقدری دانش و زمان داشتم که میتونستم همشون رو اجرایی کنم... قبلترها که چندان مشغول برنامه نویسی نشده بودم ایده کم بود و زمان زیاد اما حالا برعکس شده...

ذهنم خالی نمیشه از چیزایی که میشه انجام داد یا کشفشون کرد یا حتی ساختشون... وای وای... در مورد مغز انسان در مورد فضا...

حجم این افکارو نمیتونم کنترل کنم طوری که الان ساعت دو شب از دستشون پناه بردم به خوندن در مورد هر چی که یه چیز جدید واسه گفتن داشته باشه یا راهی بذاره جلوی پام...

بیزارم از اینکه نتونم تموم این افکارو در آن واحد داشته باشم! در حقیقت فکر میکنم غیرممکن باشه!

مثلا چشمای من :)

کاش میشد مهربونی چشمای بعضیا رو قاب کرد زد به دیوار :)

شایدم خود چشما رو :)

قال رضا سینتکس (ع): we are team :)

کار حضوری دوست داشتم و دور کاری نصیبم شد، چند قدم پیاده رفتن تا رسیدن دم شرکت میخواستم و نشستن پشت میز تو خونه صبح تا شب نصیبم شد، سر صبحی دیدن همکارا و با یه خنده گنده سلام گفتن بهشون رو دلم میخواست و حالا شنیدن صداشون از هدست بهم رسیده، صبح تا شب کنارشون کار کردن و گفتن و خندیدن و ایده های باحال دلم میخواست و حالا انتظار برای گرفتن تسک نصیبم شده

من آدم برون گراییم، پر حرف و رک و راست، از ارتباط و حرف زدن با آدمها مخصوصا وقتی همکارم باشن و درمورد کار باشه عجیب لذت میبرم و حالم خوب میشه. برای همین همیشه چنین کاری رو خواستم و چنین کاری نصیبم شده. دلم میخواست اگه به برنامه نویسیم مشغول میشم اینطوری باشه ولی نشد...

اما عوضش یسری همکار دارم که هر چند کنار هم نیستیم ولی همه همدلیم تو راهی که قدم گذاشتیم، هر چند هنوز فرصت از نزدیک دیدنشون نصیبم نشده اما فکر دیدارشون هر بار دلم رو گرم کرده، که هر بار شنیدن صدای خستشون سرحالم کرده بخاطر تلاشی که دارن میکنن برای پیشرفت و سربلند کردن تیم، که هر چند هر روز نمیبینمشون و از اون سلام های با نیشِ بازم نتونستم نثارشون کنم اما تو هر تماسی سعی کردن این لبخنده رو هر طوری شده باهاشون به اشتراک بذارم، که هر چند نتونستم چند قدمی رو تا شرکت پیاده برم اما ساعتها نشستم پشت سیستم و تلاشم رو کردم که راضی نگهشون دارم و کمک کوچیکی به تیم کرده باشم، که هر چند فرصت کنار هم نشستن و همفکری نداشتیم اما هر بار از ایده های جذابشون منم سر ذوق اومدم واسه کارای بهتر

الان شاید یسری از مسائل مطابق میل من نیست (هیچوقتم قرار نبوده که باشه)، اما مطمئنم این تیم و این آدمها دقیقا همونایین که من میخوام، همونایی که به وقت گرفتاریم با تموم کارایی که تلمبار شده سرشون تنهام نمیذارن، آدمایی که به وقت ناخوشیم جویای حالم هستن و دنبال بهونه برای خوب کردنم، آدمایی که کارشون بذار بمونه و حالا همینم خوبه نیست بلکه بهترینو میخوان و بهترین رو انجام میدن، دلم صاف و حالم خوبه کنارشون :)

 

۹۹.۸.۱

نوشته ها بازی با کلمات است!
نوشته هایم را جدی نگیرید!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان