سـارا اَنــار دارد!

سـارایِ کوچک دبستانی!

ما اهل کجاییم؟!

هر روز یه ایده جدید، یه فکر جدید، یه تلنگر درست و حسابی

من هر روز از صبحی که ییدار میشم تا شبی که میخوابم گم شدم میون حجم انبوهی از اینها، دلم میخواست انقدری دانش و زمان داشتم که میتونستم همشون رو اجرایی کنم... قبلترها که چندان مشغول برنامه نویسی نشده بودم ایده کم بود و زمان زیاد اما حالا برعکس شده...

ذهنم خالی نمیشه از چیزایی که میشه انجام داد یا کشفشون کرد یا حتی ساختشون... وای وای... در مورد مغز انسان در مورد فضا...

حجم این افکارو نمیتونم کنترل کنم طوری که الان ساعت دو شب از دستشون پناه بردم به خوندن در مورد هر چی که یه چیز جدید واسه گفتن داشته باشه یا راهی بذاره جلوی پام...

بیزارم از اینکه نتونم تموم این افکارو در آن واحد داشته باشم! در حقیقت فکر میکنم غیرممکن باشه!

نوشته ها بازی با کلمات است!
نوشته هایم را جدی نگیرید!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان