سه شنبه ۲۶ بهمن ۰۰
بعد سال ها که فکر میکردم تمام احساسات من خشکیده، که فکر میکردم هیچ چیزی احساس نمیکنم، یک آن، آن احساس قدیمیِ خوب آمد سراغم... من اسمش را گذاشته ام احساسِ خوشِ عشق... این احساس را خوب میشناسم...
از همان هاییست که فکر یک نفر خنده گوشه لبت می آورد، از همان هایی که بودنِ یک نفر امیدوار و دلگرمت میکند، همانی که باعث میشود شب را آرام به خواب بروی و صبح با شوق از خواب بیدار شوی...
راستی دلبر بعد این همه سال که من نه به کسی باور داشتم، نه وجود کسی به من آرامش میداد، نه از بودن کسی سرخوش می شدم، چگونه آمدی و با یک نگاه از آن چشمانِ سیاهت، دلم را مانند عشقِ اول تپاندی؟ چطور با این همه تفاوت سرخوشِ عشقت شده ام؟
+ ۱۴۰۰/۱۱/۲۵