سـارا اَنــار دارد!

سـارایِ کوچک دبستانی!

عرررررر

و من دلم می خواد بین هزاران خط کدی که زدم

و کار نمی کنه

همین الان

یه جیغ جانانه بزنم و

سرمو بکوبم به دیوار!

 

-: عایا از تیم کسی هست که دست یاری دراز کند؟

-: خیر

-: پس من رفتم بخوابم 

-: :|

 

+ زنگ بزنم بشینیم پرت و چرت بگیم تا صبح و کلی کار نکرده رو ول کنیم به حال خودش؟ :)

+ مدت دراااااازی بود هیچ وبلاگی نخونده بودم و امشب یکی دو تا از نوشته ها رو خوندم :) اووووففف عاغا من کلا جدا شدم از خود چند سال قبلم :) هعی روزگار... عررررر

03:37

 

+ زنگ زدم گفتم منم نشناخت او :D

دروغگو خودتی

ولی جدی سیگار سبک می کنه

 

فقط یه معجزه وجود داره: سخت تلاش کردن!

هیچ معجزه ای وجود نداره

فقط باید سخت تلاش کنی

 

,there is no miracle

you just have to work hard

مسبب ترک رفتارهای خوب یکدیگریم...

و من طی سالیان متوالی

برای چندمین باری که حسابش از دستم دررفته

تصمیم گرفتم دیگر به آدم ها کمک نکنم

مهربان نباشم

لبخند نزنم

بارها نیاز آدمیزاد به کمک را دیدم و 

دندان روی جگر گذاشتم و 

گذشتم

بارها روی دست نمک نداشته زدم

که بشکند اگر دست یاری دراز کند

که...

 

+ ۱۴۰۰/۰۱/۰۶ - ۰۰:۳۵

بمون همینجوری :)

خوشحالم که در این حد بی حس شدم ^_^

آزاد، رها، روشن

کنار پنجره ایستاده ای

لیوان شیر کاکائوِ داغ به دست

از حجم دانسته های جدید، خر کیفِ محض شده ای

همین حالا

برای یافته های دو روز دیگر ات شیر کاکائویی دیگر

حاضر کن :)

 

+ قطعا ابنو میتونین به هزار و یک جا و حالت و شرایط و فلان بسط بدید، بسته به شرایط و تجربیات و حالات خودتون اما یک بار هم که شده سعی کنید از منظر علم تجربش کنید :) چنان خر کیفتون میکنه که دیگه تو قید و بند هیچ چیزی نیستید... آزاد، رها، روشن :)

+ Tenet

+ ۹۹/۹/۱۵

هنر عشق ورزیدن به خود

وقتی دیگه کسی نمی مونه دورت

و می دونی که فقط خودتی و خودت

و شروع می کنی به عشق ورزیدن به خودت

و تلاش فقط برای نگهداشتن خودت

و این

عجیب قدرتی می ده بهت :)

 

99/09/13 +

Emilee Flood _ I Love You Baby for myself :) +

و خداوند برخی را از سنگ آفرید!

چطور طاقت میارین وقتی میدونین یه دل تنگ اونور داره واستون میتپه؟ چقدر سنگید مگه؟

ما اهل کجاییم؟!

هر روز یه ایده جدید، یه فکر جدید، یه تلنگر درست و حسابی

من هر روز از صبحی که ییدار میشم تا شبی که میخوابم گم شدم میون حجم انبوهی از اینها، دلم میخواست انقدری دانش و زمان داشتم که میتونستم همشون رو اجرایی کنم... قبلترها که چندان مشغول برنامه نویسی نشده بودم ایده کم بود و زمان زیاد اما حالا برعکس شده...

ذهنم خالی نمیشه از چیزایی که میشه انجام داد یا کشفشون کرد یا حتی ساختشون... وای وای... در مورد مغز انسان در مورد فضا...

حجم این افکارو نمیتونم کنترل کنم طوری که الان ساعت دو شب از دستشون پناه بردم به خوندن در مورد هر چی که یه چیز جدید واسه گفتن داشته باشه یا راهی بذاره جلوی پام...

بیزارم از اینکه نتونم تموم این افکارو در آن واحد داشته باشم! در حقیقت فکر میکنم غیرممکن باشه!

مثلا چشمای من :)

کاش میشد مهربونی چشمای بعضیا رو قاب کرد زد به دیوار :)

شایدم خود چشما رو :)

نوشته ها بازی با کلمات است!
نوشته هایم را جدی نگیرید!
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان